وبگاه بهارنارنج

♥بهارنارنج♥

♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



عکس متحرک.متحرک عاشقانه

شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده طوبی‌خانم است !
دراز ،‌لاغر ، با چشم‌های ریز بدجنس !

یکشنبه ، ساده و خر است و برای خودش، الکی، آن وسط می‌چرخد!

دوشنبه ، شکل آقای حشمت‌الممالک است !
متین ، موقر ، با کت و شلوارخاکستری و عصا ..

سه‌شنبه ، خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است.

چهارشنبه خل است؛ چاق و چله و بگو بخند است !
بوی عدس پلوی خوشمزه حسن آقا را می‌دهد ..

پنجشنبه بهشت است !

جمعه دو قسمت دارد ؛
صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش، مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی ..
رو به غروب، سنگین ! دلگیر می‌شود، پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک‌جور احساس گناه و درد دل از پرخوری ظهر "چلوکباب تا خرخره " و نوشتن مشق‌های لعنتی و گوش دادن به دلی‌دلی غم‌انگیز آوازی که از رادیو پخش می‌شود و دقیقه‌شماری برای برگشتن مادر از مهمانی و همه جا قهوه‌ای تیره ، حتی آسمان ، درخت ها و هوا ..


" از کتاب خاطره های پراکنده اثر گلی ترقی"



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

کوزه سالم

بازدید : 631

کوزه

پیرزنی دو کوزه ی آب داشت که آنها را بر یک تیرک چوبی آویزان و بردوش خود

حمل می کرد.یکی از کوزه ها ترك داشت و در طول راه چشمه تا خانه مقدارى

از آب آن به زمين مى ريخت ،در صورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن

بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن

همیشه یک کوزه و نیم،آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت

بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.

پس از دو سال سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمدو از طریق چشمه با پیرزن

سخن گفت..پیرزن لبخندی زد و گفت"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این

جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم؟""اگر تو اینگونه نبودی

این زیبايی ها طروات بخش خانه من نبود. طی این دو سال این گلها را می چیدم 

و با آنها خانه ام راتزیین میکردم.…هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی

همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. 

"" باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی ""

" پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است...



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

مسئله این است!

بازدید : 675

 

سایت ها و وبلاگ هایی با نام عشق کره و من عاشق بازیگران کره ای هستم ویا فیلمی که

شبکه سه سیما پخش میشه و البته دو گروهی که در دلنما وجود دارند به نام 

عـــــاشقــآنــــ کــــــرـه ღ وجانگ یونگ هوا - کره ای 

 

اگر مطلب زیر را بخوانید متوجه خواهید شد که غرب زده اید...

در ادامه مطلب

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

وسوسه ی شیطان...

بازدید : 696

 

دربنی اسرائیل عابدی بود که توفیقات خوبی در عبادت و راز و نیاز با خدا پیدا کرده بود و شیطان از هیچ راهی نتوانسته بود که او را به

گمراهی بکشاند. آن عابد در دل کوه زندگی می کرد و حتی شیطان نتوانسته بود که او را از راه شهوت به گمراهی بکشاند. ابلیس

فرماندهان خودش را جمع کرد و چاره جست. یکی از فرماندهان ابلیس گفت:از طریق عبادت او را به سمت میل به شهوت می کشانیم .

ابلیس به او گفت که تو وارد میدان شو. شیطان خودش را به شکل یک عابد در آورد و جانمازش را در کنار او پهن کرد و مشغول عبادت

شد. و آنقدر پشت سرهم عبادت می کرد که اجازه نمی داد عابد با او هم گفتگو بشود. عابد خسته شد و ناهاری خورد ولی او همچنان

به عبادتش ادامه می دادم. یک شبانه روز گذشت و شیطان همچنان به عباداتش ادامه می داد. عابد عبادتهای خودش را در مقابل

عبادتهای او حقیر شمرد و گفت که عبادت او عبادت است. بالاخره دربین نمازها از او پرسید که توچکار کرده ای که این قدر میل به

عبادت داری؟ او دوباره نماز خواند وعاقبت گفت: من یک گناهی انجام داده ام که هر وقت به یاد آن گناه می افتم میل من به

عبادت بیشتر میشود. عابد پرسید :تو چه گناهی انجام داده ای ؟شیطان گفت :من مرتکب زنا شده ام و بخاطر توبه از این گناه

است که خدا چنین عشق عبادتی را به من عطا کرده است. اگر تو هم می خواهی چنین حال خوشی را پیدا کنی باید یک گناه

انجام بدهی.شیطان او را بیشتر وسوسه کرد. عابد گفت که من پولی ندارم . شیطان گفت که من پول به تو می دهم و آدرس یک

زن بی قید و بند را هم می دهم که آنجا بروی. عابد وقتی آدرس را می پرسید همه تعجب می کردند. عابد وارد خانه ی آن زن شد

و تقاضای حرام را عرضه کرد. این زن بی عفت بودولی با انصاف بود، از او پرسید که تو چکاره هستی؟ او گفت که من عابد هستم

و داستان را گفت. این زن گفت بدان که او یکی از فرستادگان شیطان بوده است و بدان که ترک گناه آسانتر از توبه است. و شاید

خداوند به تو مهلت توبه ندهد.و مرگ تو را فرا گیرد. زن گفت :تو به محل خودت برگرد، اگر آن عابد هنوزباقی مانده بود معلوم

است که شیطان نیست ولی اگر او در آنجا نبود بدان که آن شیطان بوده است . شیطان جایی که رسوا شود نمیماند ...برو واگر

او رادیدی پس شیطان نبوده و من اینکار را میکنم.مرد به عبادتگاه بازگشت و اورا ندید ..پس فهمید که ان شیطان بوده!تلنگر

این زن او را از گناه بازداشت .همان شب آن زن از دنیا رفت.مردم رغبتی نداشتند که درکفن و دفن این زن شرکت کنند. خدا

به حضرت موسی وحی فرستاد که بر فلان زن نماز بخوان و او را دفن کن ،به مردم بگو که خدا از او درگذشت. بخاطر اینکه بنده

مرا از شهوت به حرام باز داشته است. پس شیاطین از هر راهی استفاده می کنند تا انسان را به سمت شهوت حرام پیش ببرد.



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

چرا بای نگوییم؟؟

بازدید : 576


آیا می دانستید کلمه ی "بای"که این روز ها بعضی از جوانان به اصطلاح تحصیل کرده

از هر طریقی ، در پیامک ، مسج ، ایمیل و هنگام خداحافظی به جای

 خدانگهدار از کلمه ی بای استفاده می کنند چه معنایی دارد؟مفهومش چیست؟

 یعنی در حفاظت پاپ باشی،نگویید که پاپ رهبر مسیحیان را نمی شناسید،

 آیا رواست که یک مسلمان در حفاظت پاپ رهبر مسیحیان باشد؟

 خودتان قضاوت کنید:«خداحافظ/خدانگهدار»=خدای یگانه حافظ و نگهبانتان باشد

بهتر است؟ یا «بای/گود بای»=در حفاظت پاپ رهبر مسیحیان باشید بهتر است؟

 (هر چند ، یک انسان فانی و بی ارزش همچون پاپ توان حفاظت از خود را هم ندارد ،

 چه برسد به ما مسلمانان...)

 لطفا منتشر کنید تا مسلمانان با این تهاجم فرهنگی مقابله کنند/



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 
 
حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین
 
بچه قد و نیم قد برد
 
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
 
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در
 
یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار
 
افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
 
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش
 
با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر
 
با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
 
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم
 
 
و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او
 
را تحمل نکنیم.با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از
 
ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید
 
ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد
 
و اهل معرفت بودند!
 
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم.
 
یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها
 
را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
 
 حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
 
 در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:
 
 
 راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده
 
دوره گردهم سوخته بود...
 
 
 
من نوشت : زنیکه خاک برسر...شکلک


════════ ೋღ♥ღೋ ════════

نیس عقرب محبت

بازدید : 947
 
 
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا می‌زند...

 هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند!

 با این وجود مرد هنوز تلاش می‌کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد

اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!

مردی در آن نزدیکی به او گفت: "چرا از نجات عقربی که مدام نیش می‌زند دست نمی‌کشی؟!"

 هندو گفت: "عقرب به اقتضای طبیعتش نیش می‌زند.

طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن...

 چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است

فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!"


 

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش

همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند...



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 

می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم

 

بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !

 

آقای " اینشتین " هم نوشت :

 

ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود !

 

ولی این یک روی سکه است .

 

فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !hee khans

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

پسربچه گریون

پـسـر ﺑــﭽـﻪ اﯼ 4 ﺳــالـه ﮐــﻪ ﯾــﻪ ﺭﻭﺯ ﮐــﻪ ﮐــﺎﺭﺧﯿـﻠـﯽ ﺑــﺪﯼ ﮐــﺮﺩﻩ ﺑــﻮﺩ

 ﻣـﺎﻣـﺎﻧـﺶ ﺩﻧـﺒـﺎﻟـﺶ ﺩﻭﯾـﺪ ﺗـﺎﺑﯿـﺮﻭﻥ ﺣﯿــﺎﻁ ﭘـﺴـﺮﮎ ﻫـﻤـﻮﻥ ﺟﻠــﻮﯼ ﺩﺭ ﻭﺍﯾـﺴـﺘـــﺎﺩ ﻭ ﺟــﻠﻮﺗــﺮ ﻧـﺮﻓــﺖ

 ﻣـﺎﻣـﺎﻧـﺶ ﻫـﻢ ﮐﺘــﮑـﺶ ﺯﺩ..

ﺑﻌــﺪ ﻭﻗﺘـﯽ ﺑـﺮﮔـﺸـﺖ ﺗـﻮﺧـﻮﻧـﻪ ﺑـﺎ ﭼـﺸـﻤـﺎﯼ ﭘـﺮ ﺍﺷـﮑـﺶ ﺑـﻪ ﻣـﺎﻣـﺎﻧـﺶ ﮔﻔـﺖ :

 ﻓـﮑـﺮ ﻧـﮑـﻦ ﻧـﻤـﯿـﺘـﻮﻧـﺴـﺘـﻢ ﻓـﺮﺍﺭﮐﻨــﻤـﺎ.. ﺗـﻮ ﭼـــــﺎﺩﺭ ﺳـﺮﺕ ﻧـﺒـﻮﺩ ...

 

دمش گرم.....

دوستان التماس دعا دارم!

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

حسین پناهی

بازدید : 825

مگس

" مگسی را کشتم
 نه به این جرم که حیوان پلیدی است 
 بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

 طفل معصوم به دور سر من میچرخید

 به خیالش قندم

 یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد

 مگس خوبی بود

 من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

 مگسی را کشتم ...!



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

گنجشک.برکه

 

گنجشک کنار برکه ای نشست. بال هایش پر از گرد و غبار بود.

چشمهایش با دیدن زلالی آب برکه درخشید. نزدیک رفت.بال وپری به آب زد.

خدا گفت: چه میکنی؟ گنجشک گفت:می بینی گرد وغبارزیادی بربال های

نشسته است. وبار دیگرتنی به آب زد گفت:

راستی اگر آب رانمی آفریدی چه می کردیم؟

خدا گفت:آری؛آب راآفریدم تا با آن گرد وغباراز ظاهربگیرید؛

اما چرا هرگز به درون خود نمی نگرید؟با غبار درون چه می کنید؟

گنجشک لحظه ای بی حرکت ماند.

گفت:غباردرون؟! گنجشک ازبرکه دورش قطرات آب ازبال های کوچکش می چکید.

خداگفت : آیا نمی بینی فرزند آدم را که چگونه درون خود را با گناهان سیاه

و پرغبارکرده است؟

 

 گنجشک.پرنده زیبا

خدا گفت:بدان که نیکی را جز به مداوای گناهان نهانی نیافریده ام.

پس نهانت را با آن بشوی؛همچنان که با آب می شویی آشکارت را.

 و گنجشک بربلندای آسمان پرمی زند چشم دوخته بود به آدمیان عالمانرا می دید که

مشغولعلمخویش اند و تاجران را که مشغول تجارت وحقیقت طلبان راکه درپی حقیقت اند

 و کشاورزان را که دانهمی کارند خدا گفت :چه می بینی؟ گنجشک گفت: بندگانت راکه هر

یک از راهی قدم به سوی تو برمی دارند.

 خداگفت:و به گمانت پاداش همهی شان بهشت خواهدبود؟

گنجشک پری به شادی بازکردوگفت:آری یقینا چنین خواهد بود خداگفت:

هرگز! گنجشک بی حرکت ماند.

 

گنجشک کنار دیوار

 

گفت: اما و سکوت کرد. خدا گفت:آیا نمی بینی برخی عالمان راکه چگونه علم خویش را

از مردموحتی ازیک دیگر دریغ می دارند؟وتاجرانی که ازمال خویش کم میگذراند؛

وکشاورزانی که چون دانه ایسربه خاک فروبرده اند وسربرون نیاورده اند 

و بار نداده اند؟ و .... گنجشک سر به زیرانداخته بود .

 گویا فرشتگان و قدسیان هم ! صدایی ازملکوت خدا  به گوش نمی رسید.

 خدا گفت :

 

پس اگر عالمان گرفتار حسد ورزی اند و تاجران مشغول خیانتو حقیقت جویان

در غفلت و کشاورزان در جهالت؛ 

 

  پس کجایند طالبـــــــان بهشــت من؟

 

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

انتخابات

بازدید : 1304

تابلوی بهشت و جهنم  

روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، 

 با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد. 

فرشته گفت: 

«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. 

چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. 

به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»

سیاستمدار گفت: 

«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم» 

فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، 

شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. 

آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید» 

سیاستمدار گفت: 

«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم» 

فرشته گفت: 

«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور» 

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. 

پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. 

زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود 

و در کنار  آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از 

دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند. 

آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. 

سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. 

همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و  شام بسیار مجللی از اردک 

و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. 

شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  وشب لذت بخشی داشتند..  

به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. 

راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. 

در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، 

به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. 

سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، 

گرچه به خوبی روز اول نبود.  

بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟ 

سیاستمدار گفت: 

«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم.. 

حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم» 

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.  

وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، 

پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند 

هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. 

سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید: 

«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ 

 آن سرسبزی ها کو؟ 

ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...» 

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز دیگر تو رای داده‌ای». 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

مرد تنها. تصویر عاشقانه

 امروز با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم 
اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم 
من و این غریبه خداحافظی کردیم 
و به راهمان ادامه دادیم


کمی بعد از آنروز، در حال پختن شام بودم 
فرزندم خیلی آرام کنارم ایستاد 
همین که برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش 
با اخم گفتم: 
" اه ! از سر راه برو کنار – چرا تو دست و پامی"

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم 
صدای درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی 
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی...
در خانه با آنهایی که دوستشان داری چطور رفتار می کنی؟!



آیا میدانستید که اگر فردا بمیرید 
شرکتی که در آن کار میکنید 
به آسانی درظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟

اما خانواده ای که به جا میگذارید
تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.

و به این فکر کنید که ما خود را وقف کار می کنیم و نه خانواده مان .....

"چه سرمایه گذاری ناعادلانه ای"



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

فضول

بازدید : 1832

 نینی.فضولی

از بابا پرسیدم:بچه چه جوری میاد تو شکم مامانش؟

بابا کمی فکر کرد و گفت: بیا بریم تو حیاط........!

به حیاط رفتیم بابا یکی از بته گل رو نشون داد و گفت: این بته اول یک تخم کوچک بوده!

بعد این تخم رو تو زمین کاشتیم!بعد بهش آب دادیم و بعد از مدتی بزرگ شد

و حالا شده این بته بزرگ که میبینی!منم تخم رو تو شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی ....

پرسیدم:با دست کاشتی یا  با بیلچه؟بابا کمی رنگ به رنگ شد و

گفت:با یک جور بیلچه مخصوص.

پرسیدم:پای من هم آب دادی؟گفت:آره پسرم! آب هم دادم.

پرسیدم:با آب پاش یا با شیلنگ؟بابا نگاه تندی به من کرد و جواب نداد.....

نمیدانم چرا عصبانی شده بود؟گفتم من باید بدونم!گفت:با شلنگ!!!!!!!

پرسیدم:خودتون آب دادین یا مش رضا باغبون؟

بابا یک دفعه برگشت و یه چک زد تو گوشم و گفت: برو گم شو پدر سوخته کره خر!! 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

گرفین

بازدید : 2191

کشف لاشه ی موجود افسانه ای تخت جمشید "گرفین"

در کرانه دریاچه ارومیه!

موجود عجیب.گرفین

خیلی جالبه حتما ببینین

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════








یا حسین-بهارنارنج