وبگاه بهارنارنج

♥بهارنارنج♥

♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



دوستی

بازدید : 1057

 

دوچيز هيجوقت از يادآدمهانميره

 

يكي:دوستهاي خوب يكي:روزهاي خوب.

 

يه چيزهم هيج وقت از دل آدمها بيرون نميره روزهاي خوب كه با دوستهاي خوب داشتي.

 

 

دوستی خیلی ارزشمنده....خرابش نکنید

 

زخم خورده ام که دارم تاکید میکنم...

 

یادتون باشه کسی که دوستی هارو خراب میکنه بازنده ی خاطرات دورانشه!



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 

تمـــاشـــايي ترين تصــويـــر دنيـــا مي شوي گـــاهي

 

دلم مي پـــاشد از هم ، بس كه زيبـــا مي شوي گــــاهي

 

حضور گـــاه گــــاهت بازي خورشيد بــا ابـــر است

 

كه پنهـــان مي شوي گـــاهي و پيـــدا مي شوي گــــاهي

 

به ما تــا مي رسي كج مي كني يكبـــاره راهت را

 

ز نـاچـــاريست گر همصحبت ما مي شوي گـــاهي

 

دلت پاك است اما بـا تمام ســـادگيهـــايت

 

به قصد عـــاشق آزاري معمـــا مي شوي گـــاهي

 

تو را از ســــرخي سيب غـــزل هـــايم گريزي نيست

 

تو هم مانند آدم زود اغـــوا مي شوي گـــاهي...

 

"مهدی عابدی"

 

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

آزاد باش

بازدید : 1165

 

تو شـــاهکـــار خلقتی ،

 

                تحقیــــر را بـــاور نکن...

 

بر روی بــــوم زندگـــی نقش قشنگـــی رسم کن.

 

زیبـــا و زشتش پـــای توست ،

 

                      تقدیـــر را بــــاور نکن!

 

   تصویـــر اگر زیبـــا نشد ، از نو دوبـــاره رسم کن

 

                                         تسلیـــم را بـــاور نکن.

 

خـــالــــق تو را شــــاد آفریـــد

 

                   آزاد آزاد آفریــــد

 

                         پـــرواز کن تـــا آرزو

 

                                زنجیــــر را بــــاور نکن...

 

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

5- آیا میدانی؟

بازدید : 1031


آیا میدانی؟

 

 

زن نيکو کاري فوت کرد و هر وقت قبرش را زيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي آمد

 

شوهرش گفت: که او هيچ وقت خواندن سوره ملک را قبل از خواب ترک نمي کرده

 

پس مبارک باد بر آن کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده

 

پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات می يابي از عذاب قبر

 

"به هر کس دوستش داري خبر بده"

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

کاظم بهمنی

بازدید : 1108

 

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

 

او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

 

غــــزل  و  عاطفــــه  و  روح هنرمندش را

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

 

هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را

 

مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر

 

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

 

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

 

مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

 

بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را

 

قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت

 

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

 

بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :

 

«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

 
لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »

 

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد!

 

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت..

 

روزی که کمترین سرود، بوسه است!

 

و هر انسان برای هر انسان برادری ست!

 

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند..

 

قفل افسانه ای است!

 

  و قلب........... برای زندگی بس است

 

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

 

روزی که آهنگ هر حرف زندگی است

 

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

 

روزی که هر لب ترانه ای است

 

تا کمترین سرود بوسه باشد.

 

روزی که تو بیایی

 

برای همیشه بیایی

 

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

 

روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم

 

و من آن روز را انتظار می کشم

 

حتی روزی که نباشم.



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

السلام علیک یا اباعبدالله

یاحسین

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!

هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود

نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه

کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:

عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور

لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات

چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)

گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد

بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است

سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است

اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید

بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من

اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود

تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده

قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود

با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست

حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت

اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان

بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است

گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم

هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود

کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم

گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد

سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب

در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم

آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است

ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب

دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!

من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟

من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟

چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل

شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا

پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون

حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند

باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا

قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان

سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند

ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

یهویی

بازدید : 1192

الان که ماه رمضونه و من مشکل معده و همه درد و مرض پیدا کردم و هیچی نمیتونم بخورم، بگو خب:

ای خداااااااااا...کاش بوشهر بودم میرفتم از زیر درختا تو خیابون جمع میکردمشکلک ...

خب به جمالت، دلم بدجوری هوای دونوع میوه رو کرده که سمت ما گیر نمیادگریه...لوز و جنبوشکلک ناراحت

 والا بخدا...أه تازه تو بازاراشونم میارن اینجا که هیچ!

 

جنبو:

 

جانبو

 


 

 لوز:(البته هنوز بدرستی نرسیده)

لوز

لوز خوشمزه

عکسارو از نت گرفتم...

والا ملت توخونشون درخت دارن !!!

مامان ماهم 4تا گلدون داره پدرمونو باهاشون دراورده!

         



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

4- آیا میدانی؟

بازدید : 1039



آیا ميداني...؟

 

بعد از تمام شدن نمازنباید عجله کنی وباید مدتي بشينی

 

براي اينکه ملائکه بعد نمازبراى تو دعا ميکنند نزد خداوند.

توجه

هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ شهادتين بگويد.

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

انتخابات

بازدید : 1275

تابلوی بهشت و جهنم  

روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، 

 با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد. 

فرشته گفت: 

«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. 

چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. 

به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»

سیاستمدار گفت: 

«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم» 

فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، 

شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. 

آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید» 

سیاستمدار گفت: 

«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم» 

فرشته گفت: 

«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور» 

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. 

پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. 

زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود 

و در کنار  آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از 

دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند. 

آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. 

سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. 

همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و  شام بسیار مجللی از اردک 

و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. 

شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  وشب لذت بخشی داشتند..  

به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. 

راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. 

در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، 

به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. 

سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، 

گرچه به خوبی روز اول نبود.  

بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟ 

سیاستمدار گفت: 

«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم.. 

حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم» 

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.  

وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، 

پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند 

هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. 

سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید: 

«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ 

 آن سرسبزی ها کو؟ 

ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...» 

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز دیگر تو رای داده‌ای». 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

3-آیامیدانی؟

بازدید : 985

آیا میدانی؟

 

با خواندن آيــــة الکـــرســـى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است


یعنی با مــرگ ورودت در بهشت تضمینــی است



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

بانوی من

بازدید : 1080

 

همه ی کــوچه هــا را گشتــه ام

 

ایستگـــاه ها، فرودگــاه ها، پــارک ها

 

کــافـــه های شلـــوغ

 

پـــاتوق هـــای کــوچک

 

خیابـــان ها و میـــدان ها

 

حـــالا مـــن

 

به آسمـــان هم

 

نگـــاه نمی کنـــم

 

زیــرا در آنجــا هم نیستـــی

 

آب شده ای در چشــم هــام

 

یک قطره ی پـــاک.

 

خــانه را هم گشتــه ام

 

بــانوی من!

 

می شــود کمد لبــاس را بــاز کنم

 

تو آنجــا بــاشی و بخندی بــاز؟

 

می شـــود؟

 

 

کاش یکیم بود اینجوری پیگیر مابود!



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود

 

تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند

 

مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند

 

و درمورد آن هم چیزی نپرسد.

 

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد

 

و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد

 

جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.

 

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست

 

تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار

 

دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.

 

پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی

 

مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم

 

ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.

 

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود

 

پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد

 

پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟

 

پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

 

بــــر روح تمــــام شیعیـــــان تیغ زدند

 

بر مـــــردتـــــرین مرد جهــــــان تیغ زدند

 

خورشیــــد به سینــــه، مـــاه برســــر می زد

 

انگــــــار به فــــــرق آسمــــــان تیـــــغ زدند...

 

 

با تسلیــــت ایــــام شهـــادت مولای متقیــــان

 

«در مناجــــات شبــــانه شبهـــــای قدر را التمــــاس دعــــا دارم»



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

زندگی

بازدید : 1120

 

 

زندگــــی یک آرزوی دور نیســـت؛

 

زندگــی یک جست و جوی کـــور نیســت

 

زیستــــن در پیلـــه پروانـــه چیســـت؟

 

زندگـــی کن ؛ زندگـــی افسانــه نیست

 

گوش کن ! دریـــا صـــدایت میـــزند؛

 

هرچـــه ناپیــدا صدایـــت میزنــد

 

جنگـــل خــامــوش میداند تـــو را؛

 

با صدایــــی سبــــز میخوانـــد تـــو را

 

زیر بـــاران آتشـــی در جـــان تــــوست؛

 

قمـــری تنهـــا پی دستــــان تـــوست

 

پیلـــه پروانـــه از دنیـــا جــداست؛

 

زندگـــی یک مقصـــد بی انتهـــاست

 

هیـــچ جــــایی انتهــــای راه نیست؛

 

این تمـــــامش ماجــــرای زندگیست!

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════








یا حسین-بهارنارنج