عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684778 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 26015 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21419 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14800 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13298 |
شلوار جاستین بیبر | 12373 |
اسیر عشق | 10249 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9637 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
انتخابات
روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد،
با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد.
فرشته گفت:
«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه.
چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.
به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سیاستمدار گفت:
«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،
شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سیاستمدار گفت:
«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
فرشته گفت:
«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.
در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد.
زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود
و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از
دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند.
سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند.
همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک
و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند..
به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.
راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،
گرچه به خوبی روز اول نبود.
بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سیاستمدار گفت:
«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،
پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
آن سرسبزی ها کو؟
ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز دیگر تو رای دادهای».
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 29 تير 1393 |
موضوعات مرتبط : داستانک، ، |
برچسب ها : شیطان,بهشت,جهنم,شعر,داستان کوتاه,داستانک,انتخابات,سیاست مداران, |
3-آیامیدانی؟
آیا میدانی؟
با خواندن آيــــة الکـــرســـى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است
یعنی با مــرگ ورودت در بهشت تضمینــی است
بانوی من
همه ی کــوچه هــا را گشتــه ام
ایستگـــاه ها، فرودگــاه ها، پــارک ها
کــافـــه های شلـــوغ
پـــاتوق هـــای کــوچک
خیابـــان ها و میـــدان ها
حـــالا مـــن
به آسمـــان هم
نگـــاه نمی کنـــم
زیــرا در آنجــا هم نیستـــی
آب شده ای در چشــم هــام
یک قطره ی پـــاک.
خــانه را هم گشتــه ام
بــانوی من!
می شــود کمد لبــاس را بــاز کنم
تو آنجــا بــاشی و بخندی بــاز؟
می شـــود؟
کاش یکیم بود اینجوری پیگیر مابود!
پیرزن و عروسک بافی
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود
تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند
و درمورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد
و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد
جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست
تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار
دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی
مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم
ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود
پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد
پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!
تسلیت شهادت حضرت علی (ع)
بــــر روح تمــــام شیعیـــــان تیغ زدند
بر مـــــردتـــــرین مرد جهــــــان تیغ زدند
خورشیــــد به سینــــه، مـــاه برســــر می زد
انگــــــار به فــــــرق آسمــــــان تیـــــغ زدند...
با تسلیــــت ایــــام شهـــادت مولای متقیــــان
«در مناجــــات شبــــانه شبهـــــای قدر را التمــــاس دعــــا دارم»
زندگی
زندگــــی یک آرزوی دور نیســـت؛
زندگــی یک جست و جوی کـــور نیســت
زیستــــن در پیلـــه پروانـــه چیســـت؟
زندگـــی کن ؛ زندگـــی افسانــه نیست
گوش کن ! دریـــا صـــدایت میـــزند؛
هرچـــه ناپیــدا صدایـــت میزنــد
جنگـــل خــامــوش میداند تـــو را؛
با صدایــــی سبــــز میخوانـــد تـــو را
زیر بـــاران آتشـــی در جـــان تــــوست؛
قمـــری تنهـــا پی دستــــان تـــوست
پیلـــه پروانـــه از دنیـــا جــداست؛
زندگـــی یک مقصـــد بی انتهـــاست
هیـــچ جــــایی انتهــــای راه نیست؛
این تمـــــامش ماجــــرای زندگیست!
تفاوت مادر قدیم ، مادر جدید !! ( طنز)
مادر قدیم
گویند مـــرا چو زاد مــــادر
پستـــــان به دهـــــان گرفتن آمــــوخت
شبهــــا بر گــــاهواره ی مــــن
بــیـــدار نشســــت و خفتــــن آمــــوخت
دستـــم بگــــرفت و پـــا به پـــا بـــرد
تا شیــــوه ی راه رفتــــن آمــــوخت
یک حــــرف و دو حــــرف بر زبــــانم
الفـــــاظ نهـــــاد و گفتتـــن امـــوخت
لبخنــــد نهـــــاد بر لــــب من
بر غنچــــه ی گل شکفتـــن آمــــوخت
پس هستــــی من ز هستــــی اوست
تا هستــــم و هســــت دارمـــش دوســـت...
مادر جدید
گوینــــد مــــرا چو زاد مـــــادر
روی کــــانـــاپه لمیــــدن آمــــوخت
شبهــــا بر ماهــــواره تــــا صبـــح
بنشســــت و کلیــــپ دیدن آمـــــوخت
بر چهــــره سبـــــوس و مـــــاست مـــالیـــد
تا شیـــــوه ی خوشگلیـــــدن آمـــــوخت
بنمـــــود تتــــو دو ابـــــروی خـــــویش
تا رسم کمــــان کشیـــــدن آمـــــوخت
هر مـــــاه بـــــرفت نــــزد جـــــراح
آییــــن چـــــروک چیــــدن آمــــوخت
دستــــم بگـــــرفت و بـــرد بـــــازار
همـــــواره طــــلا خریــــدن آمـــــوخت
با قـــــوم خودش همیشـــه پـــیـــوند
از قــــوم شوهـــــر بریــــدن آمــــوخت
آســــوده نشســــت و بــــا اس ام اس
جکهـــــای خفــــن چتیــــدن آمــــوخت
چون ســــوخت غــــذای مـــا شب و روز
از پیــــک مدد رسیــــدن آمـــــوخت
پــــای تلفــــن دو ســــاعت و نیــــم
گل گفتــــن و گل شنیــــدن آمـــــوخت
من نوشت: امیدوارم ماهم از نوع مامانای قدیم باشیم واسه بچه هامون...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 22 تير 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، طنز، ، |
برچسب ها : تفاوت مادر قدیم و مادر جدید,مادر قدیم,مادجدید,شعر طنز,, |
دوستت داشتم
دنبال وجهــــی می گردم که تمثیــــل تـــو باشد
زلالی چشم هــــــایت، بی پایــــــانی آسمـــــان
مهربـــــانی دست هـــــایت، نوازش گنــــــدمــــزار
و همیـــــن چیــــــزهای بی پایــــــان...
نمی دانستـــــم دلتنگیــــت قلبــــم را مچــــاله می کند
نمی دانستــــــم!...
وگرنــــه از راه دیگری جلــــو راهت سبـــــز می شدم
تمهیـــــدی، تولــــد دوبــــاره ای، فکــــری
تا دوبــــاره در شمـــــایلی دیگر عـــــاشقت شوم
گفتـــــــه بودم دوستـــــت دارم . .
من نوشت:
چند ساله دیگه مثلن از یکی میپرسی شما کجایی هستید ؟؟
میگه : . . . . . . . .ما اصالتن یاهومسنجری هستیم :| ولی خودم تو فیس بوک بزرگ شدم
2- آیا میدانی؟؟؟
آیا میدانی....
زمانى که اذان تمام ميشود دعایت مستجاب میشود پس محروم نکن
خودت را از دعابعد از تکرار کردن.
اذان و دعاى معروف :
اَللّهُمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التّامَّةِ وَالصَّلوةِ الْقآئِمَةِ بَلِّغْ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
الدَّرَجَةَ وَالْوَسيلَةَ وَالْفَضْلَ وَالْفَضيلَةَ بِاللَّهِ اَسْتَفْتِحُ وَبِاللَّهِ اَسْتَنْجِحُ وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
اَتَوَجَّهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنى بِهِمْ عِنْدَكَ وَجيها فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبينَ.
خدايا پروردگار اين دعاى كامل،و نماز برپا،به محمّد(درود خدا بر او و خاندانش)
درجه و وسيله و فضيلت برسان،به خدا آغاز میكنم،و به خدا رستگارى میجويم،
و به محمّد(درود خدا بر او و خاندانش)توجّه مینمايم،خدايا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،
و به وسيله آنان مرا نزد خود در دنيا و آخرت آبرومند و از مقرّبان قرار ده.
حتما منتشر کن شايد يکى غير از تو اين را نميداند.
سکوت
زندگیِ من آرام می گذشت.
اتفاقی نمی افتاد..!
تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!
بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.
آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
تماشای تو وقت می خواست
گوشِ من پاسخی ندید
دلم می خواهد صدایت را بشنوم..
همین...!
تلافی!
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:
«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»
دختر جوان با صدای بلند گفت:
«نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم!»
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.
پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار میزش به او گفت:
«من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،
گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»
پسر با صدای خیلی بلند گفت:
«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»
وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد:
« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم.»
امیدوارم سرتون نیاد!...ادمای اینجوری به تور هیچکی نخورن!نچ نچ نچ!....
1- آیا ميدانی؟؟؟
آیا ميدانى؟؟؟
کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟
رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند:
(که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده
پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود ؛
پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود )
اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود ، سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن
تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده !!!!
صفحه قبل 1 ... 32 33 34 35 36 ... 63 صفحه بعد |