قدرشناسی از خراش های محبت خدا
وبگاه بهارنارنج

♥بهارنارنج♥

♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



 

 

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد

و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.

مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت

دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی

پسرش را گرفت.تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود

که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ،

صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.

پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت

" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"

 

گــاهی مثل یـــک کـــــودک قدرشنـــــان 

خراشهــای عشق خداونــد را به خودت نشـــان بده 

خواهی دیـــــد چقــــدر دوســــت داشتنــــی هستنــــــــد...



نظرات شما عزیزان:

pj
ساعت0:53---12 شهريور 1393
خیلی قشنگ بود . مرسی .

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



════════ ೋღ♥ღೋ ════════








یا حسین-بهارنارنج